عطشان و سوخته لب. (ناظم الاطباء) : دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید. خاقانی. من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم بر گل تشنه، گه ژاله هوایید همه. خاقانی. تشنه لب بر در دریا چو صدف سر و تن بی سپری خواهم داشت. خاقانی. رطب بر خوان رطب خواری نه بر خوان سکندر تشنه لب بر آب حیوان. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیراب و چه تشنه لب. (بوستان). رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت. حافظ. شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمۀ حیوان به درآیی. حافظ. زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی. حافظ
عطشان و سوخته لب. (ناظم الاطباء) : دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید. خاقانی. من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم بر گل تشنه، گه ژاله هوایید همه. خاقانی. تشنه لب بر در دریا چو صدف سر و تن بی سپری خواهم داشت. خاقانی. رطب بر خوان رطب خواری نه بر خوان سکندر تشنه لب بر آب حیوان. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیراب و چه تشنه لب. (بوستان). رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت. حافظ. شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمۀ حیوان به درآیی. حافظ. زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی. حافظ
بمعنی تشنه جگر است که کنایه از اشتیاق باشد. (برهان). تشنه جگر. (مجموعۀ مترادفات) (ناظم الاطباء) : خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک کاریز دیده بی نم خونین چه مانده ای. خاقانی. به شیران مده نوشداروی معنی ز تشنه دلان ناشتایی طلب کن. خاقانی. از تو نشایدکه بدین سان روم تشنه دل از چشمۀ حیوان روم. امیرخسرو (از آنندراج)
بمعنی تشنه جگر است که کنایه از اشتیاق باشد. (برهان). تشنه جگر. (مجموعۀ مترادفات) (ناظم الاطباء) : خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک کاریز دیده بی نم خونین چه مانده ای. خاقانی. به شیران مده نوشداروی معنی ز تشنه دلان ناشتایی طلب کن. خاقانی. از تو نشایدکه بدین سان روم تشنه دل از چشمۀ حیوان روم. امیرخسرو (از آنندراج)
در تداول عامه، سخت کاهل. سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی. تنبل. بیکاره. بی تعصب. بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است. دشنامی است بمعنی بیکاره که هیچ کار نکند و تن بکار ندهد. (یادداشت ایضاً)
در تداول عامه، سخت کاهل. سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی. تنبل. بیکاره. بی تعصب. بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است. دشنامی است بمعنی بیکاره که هیچ کار نکند و تن بکار ندهد. (یادداشت ایضاً)